تصویر هدر بخش پست‌ها

🍁𝓱𝓪𝓶𝓮𝓬𝓱𝓲𝓵𝓪𝓷𝓭🍁

اینجا همه چی لند هستش اینجا دنیای پاییز ولی زیبای ماست از ظاهر قضاوت نکن اینجا بیشترین خوش گذرونی رو میکنی 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁

یه رمان جدیییییید

| 에이젤

هااای خوبین برین ادامه

بچه ها میخوام یدونه رمان بنویسم که اسمش دختری که عاشق زندگی شده هست خیلی جالبه هر هفته واستون یه فصل میذارم دویتون دارم برین فصل اول رو بخونین

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ܥ‌‌ܟܿࡅ߳ܝ‌ܨ ܭܘ ܫߊ‌ܢܚ݅ࡐ߳ ܝ̇‌ࡅ߭ܥ‌‌ܭَܨ ܢܚ݅ܥ‌‌ ܦ̇ࡎܠܙ 1

 

فصل ا 

خستگی از زندگی 

 

از زبان امیلیا: 

واااای یه روز خسته کننده دیگه این چه زندگیه آخه! بابا بسه خسته شدم از این زندگی! خدایا خواهش میکنم منو از بین ببر. سوار سرویس مدرسه شدم. با کلی کسلی و خستگی خودمو به خونه رسوندم. با انرژی مثبت به ظاهر وارد خونه شدم مامانم تا منو دید اومد با کلی انرژی اومد به پیشوازم 

مامانم: سلام عشق مامان چطوری؟ خسته نباشی عشقم! 

من با انرژی مثبت به ظاهر: سلام به هانی من!خوبم مرسی شما چطوری؟ 

مامانم: خوبم عشق من! چیکار کردی تونستی درساتو خوب بخونی؟ 

من: فداتشم اگه نمیتونستم که الان از خستگی میمردم! 

بعد بابامو دیدم که تازه ازخواب بیدار شده بود و انرژیش رو واسه الان جمع کرده بود. 

من باز با انرژی مثبت به ظاهر: سلام بابای قشنگم! خوبی بابایی  چه خبر؟ 

بابام: سلام نفس بابا خوبم مرسی خسته نباشی عسل من! 

من که داشتم از خستگی میمردم و اذیت میشدم ولی در ظاهر پر انرژی بودم ذفتم لباسامو عوض کردم و نشستم غذامو خوردم بعدش رفتم یکم استراحت کردم و درسامو خوندم. عصر هم قرار بود که برم مطب. هعیی خدااا خیلی روز شلوغیه. شب هم قرار بودم برم خونه خالم اینا وقتی میریم خونه اونا یعنی قراره یه مناسبتی باشه اااه. به زور مامانم رفتم لباسای رنگی و صورتی پوشیدم. من چون صورتم سفید بود و اصلا جوش نداشتم هیچ وقت کرم ضد آفتاب و سفید کننده نمیزدم. صورتم و موهام هم مثل کره ای ها بود و بینیم هم که نگم انگار عمل شده بود خیلی قشنگ و ناز بود ولی اصلا عمل زیبایی رو صورت و اندامم نداشتم. موهام ولی بلوند بود و چشام آبی بود خیلی خوشگل بودم البته همه اونجوری میگفتن ولی  ممن اینجوری فکر نمیکردم. خلاصه کفش هامو پوشیدم و رفتم. دکتر تعجب کرده بود میگفت که خیلی بهم لباسای رنگی میاد. امروز کار کم بود ساعت 8.30 از اونجا زدم بیرون. خونه خالم اینا به مطب نزدیک بود پس پیاده رفتم ساعت 9 بود که رسیدم اونجا. چون رفتم اونجا یدونه رژ لب صورتی کمرنگ و یدونه هم خط چشم خریدم قالبشون خیلی دارک بود و من همینشونو دوست داشتم. تا رسیدم گفتن برم پارک نزدیک خونشون تا نیم ساعت اونجا باشم بعد برگردم اونجا. منم رفتم دختر خالم که فقط سه روز ازش بزرگ بودم باهام اومد.  ررفتیم یدونه اسپرسو خریدیم و خوردیم تا گرممون بشه. بعد نیم ساعت رفتیم دیدیم همه جا تزئین شده بود خودشم طلایی بود. بعدش با یه کیک طلایی رنگ اومدن جلوم و گفتن تولدت مبارک خیلی خوب بود ولی رنگ تم و کیک کاش دارک میشد. نشستیم میکدو غیره رو خوردیم بعد یکم آبمیوه هم خوردیم و نشستیم. بعدش کادو هارو آوردن انتظار کادو نداشتم چونکه من از اول کادو دوست ندارم. دختر خاله هام هردوشون با پول تو جیبیشون یدونه هدفون مشکی خریده بودن. خالم و شوهر خالم واسم گوشی و قاب گوشی مورد علاقم رو خریده بودن. مامان و بابام هم واسم لپ تاب مورد علاقم و کیف و کفش مشکی خریده بودن. ساکت و بدون لبخند نشستم از همه تشکر کردم و  وسایلارو کذاشتم یه کنار که زیر پا نباشه. یکم باهم نشستیم و... 

 

 

 

خب عزیزای من امیدوارم دوست داشته باشین 3220 کاراکتر 

باااای..