پارت ۴
بدو که رفتیم
✿┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅✿
#عروسـهـ_سیزدهـ_سالهـ_ارباب🫐p:4
_ دیگه دوست ندارم با سیامک بازی کنی شنیدی ؟
با بغض پرسیدم ؛
_ پس با کی بازی کنم جز سیامک هیچکس من و دوست نداره باهام بازی نمیکنه
اخماش هر لحظه بیشتر داشت گره میخورد بعد تموم شدن حرف من با عصبانیت گفت :
_ تو الان زن شرعی من هستی نباید با پسر های غریبه بازی و صحبت کنی شنیدی ؟
با گیجی گفتم :
_ چرا ؟
_ چون گناه هستش چون تو زن منی و وقتی زن یکی دیگه شدی حرف زدن با پسر دیگه ای ممنوع هستش
لب برچیدم :
_ نمیشه من زن تو نباشم ؟
با پشت دستش ضربه ی محکمی روی دهنم زد که باعث شد به سوزش بیفته اشک تو چشمهام جمع شد ، چرا انقدر رفتار باهام بد بود
_ دیگه حق نداری با هیچ پسری بازی کنی شنیدی ؟
از شدت ترس اینکه دوباره کتک بخورم و یا دعوا کنه سریع ترسیده سرم رو به نشونه ی مثبت واسش تکون دادم ، که صدای خشک و سردش بلند شد :
_ زبون نداری
با صدایی لرزون شده جواب دادم :
_ آره
با رفتنش از اتاق با صدای بلند شروع کردم به گریه کردن نباید من رو کتک میزد
در اتاق باز شد زن عمو نسرین اومد داخل خیره به من شد و گفت :
_ چیشده عزیزم چرا لبت داره خون میاد
_ آریان من و کتک زد زن عمو
محکم زد پشت دستش و پرسید :
_ چرا ؟
_ گفت نباید دیگه با سیامک و پسر های غریبه بازی کنم چون من الان زنش هستم ، زن دایی نسرین من دوست ندارم زنش باشم چیکار کنم
محزون خندید
_ عزیزم آریان دوستت داره اون الان شوهرت هست تو باید به حرفاش گوش بدی تا عصبانی نشی
_ زن عمو نسرین
_ جان
_ عمو شما رو کتک میزنه ؟
_ نه
_ پس چرا آریان من و کتک میزنه چون مامان بابا ندارم ؟
اشک تو چشمهای زن عمو جمع شد
_ نه چون دوستت داره روی تو حساس هستش عزیزم دوست نداره اتفاقی واست بیفته
اینم یه پارت دیگه ععشقا