تصویر هدر بخش پست‌ها

🍁𝓱𝓪𝓶𝓮𝓬𝓱𝓲𝓵𝓪𝓷𝓭🍁

اینجا همه چی لند هستش اینجا دنیای پاییز ولی زیبای ماست از ظاهر قضاوت نکن اینجا بیشترین خوش گذرونی رو میکنی 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁

پارت ۶

| 에이젤

بدووووو

✿┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅✿
#عروسـهـ_سیزدهـ_سالهـ_ارباب🌿🦋

فراموش کرده بودم چی میخواستم از آقاجون حالا یه احساس خیلی خوب تو وجودم در جریان بود اینکه آقاجون من رو دوست داره چی میتونست بیشتر از این باعث خوشحالی من بشه ، لبخند شادی روی لبم نشسته بود ، صدای سرد و خشک آریان بلند شد :
_ آقاجون ما میتونیم بریم ؟
_ برید
آریان به سمتم اومد دستم رو محکم تو دستش گرفت که بلند گفتم ؛
_ آخ یواش
با اخم بهش خیره شد که لب برچیدم ؛
_ خوب دردم اومد
آقاجون صداش زد :
_ آریان 
_ بله
_ حواست باشه
_ باشه
داخل اتاق خوابمون شدیم با ترس داشتم بهش نگاه میکردم که رو بهم توپید :
_ به چی داری نگاه میکنی ؟ 
سریع سرم رو پایین انداختم که به سمتم اومد دستش رو زیر چونم گذاشت مجبورم کرد خیره بهش بشم بعدش خیلی خشن گفت :
_ رسما یه روانی هستی
ساکت شده داشتم بهش نگاه میکردم نمیدونستم چی باید بگم رفتارش خیلی باهام بد بود
_ چرا اینطوری میگید
_ خفه شو صدات درنیاد
بغض کردم اصلا نمیدونستم چرا اینطوری باهام داره برخورد میکنه حسابی قلبم شکسته بود
_ چرا گفتی میخوای زن من نباشی هان ؟ میخوای زن سیامک بشی آره ؟
چشمهام برق شادی زد و خیلی ساده با بچگی تمام گفتم :
_ میشه سیامک شوهرم بشه تو شوهر لادن بشی ؟ 
یهو دستش بالا رفت و با قدرت تو صورتم نشست ک پرت شدم روی زمین انگاری دنیا داشت دور سرم میچرخید حسابی سرگیجه داشتم من رو از روی زمین بلند کرد و با خشم غرید :
_ میکشمت تا بفهمی شوهرت کیه

✿┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅